محمود درويش
فلسطين، فى نفسه، موجوديت يك تمدن است، نوعى انسانيت كه من احساس مى كنم آن را همچون امانتى در خويش دارم. چنين تمدن و انسانيتى متعلق به من است از عهد خدايان كنعانى، از زنان اعصار كهن با جامه هايى به نقش گل، تا كودكانى كه سنگ پرتاب مى كنند: تمام آنچه فلسطين را ساخته، از يونانيان، روميان، يهوديان گرفته تا عثمانيان انگليس ها و فرانسويان. من همه ى اينها هستم. مسلم است كه من به عنوان شاعر، همه ى اين ميراث را از آنِ خود مى دانم اما همه دست به دست هم مى دهند تا هويت مرا به مثابه ى انسان بسازند. اين مسأله كه از كى اين يا آن قطعه زمين به فلان يا بهمان تعلق داشته مورد نظر من نيست. آنچه براى من اهميت دارد اين است كه تاريخ فلسطين تاريخ شناخت بشرى ست. اين است آن معنايى كه مى كوشم در اشعارم متبلور كنم و به همين دليل است كه شما مى توانيد فلسطين را در ژرفاى فتح دنياى جديد و با سقوط غرناطه مشاهده كنيد. همه ى قهر تاريخ، همه ى مهجرت ها، همه ى ملت ها، همه ى پيوندهايى كه بين آنان بسته شده ترانه ى فلسطين را مى سازند. هنگامى كه من بر سقوط غرناطه اشك مى ريزم نه به خاطر آنست كه تملكى پايان گرفته است، بلكه به خاطر جدايى ملت هايى ست كه هويت خويش رادر گفتگويى باز يافته بودند. اين است منظور من از انسانى شمردن فلسطين.
اقتباسات أخرى للمؤلف